خاطرات سفر با موتورسیکلت ارنستو چه گوارا

کتاب “خاطرات سفر با موتورسیکلت” حاوی یادداشت های روزانه چگوارا – انقلابی معروف آرژانتینی و هم رزم فیدل کاسترو – درسفرهای وی درآمریکای لاتین است. او در سن 23 سالگی – وقتی که یک دانشجوی پزشکی در آرژانتین بود – اولین سفر خود را به تنهایی با یک دوچرخه موتوردار به مسافت 4500 کیلومتر انجام داد تا به San Francisco del Chañar در نزدیکی کوردوبا رسید.
دوست او آلبرتو گرانادو (Alberto Granado) مسئول آسایشگاه جذامیان آن شهر بود و چگوارا برای دیدن او و بیماران جذامی رفته بود. چگوارا نام این دوچرخه موتوردار را لاپدروسا (La Poderosa) گذاشته بود.
ارنستو چگوارا در ژانویه 1952 به همراه دوست خود یعنی آلبرتو گرانادو تصمیم گرفتند با گرفتن یکسال مرخصی از دانشگاه پزشکی، جنوب به شمال آمریکای جنوبی را با یک موتورسیکلت نورتون تک سیلندر500 سی سی مدل 1939 بپیمایند. آنها نام این موتورسیکلت را لاپدروسا 2 (La Poderosa II) گذاشتند.
توضیح بیشتر در مورد این کتاب را از سایت آوانگارد برایتان نقل می کنیم:
” ارنستو بعدها شرح این سفر را در کتابی با عنوان “خاطرات سفر با موتورسیکلت” به رشتهی تحریر درآورد.”
“این خاطرات داستان اقدامی جسورانه است، نه گزارشی بدبینانه از آدمها و مکانها: لااقل قرار نیست باشد. گزارشی است از دو زندگی که روزها و ماهها به طور موازی با هم سفر کردند و رویای مشترک داشتند.”
خاطرات با نثری زیبا و شاعرانه نگاشته شده است و ردپای علاقهی ارنستو به شعر و همچنین پرسه در کتابخانهی بزرگ خانوادگیشان به خوبی در آن نمایان است. تشبیهات خیالانگیز، بیان دقیق جزئیات مکانها و توصیف طبیعت بکر آمریکای جنوبی از ویژگیهای نوشتهی اوست.
ما مشکلات او در این سفر، آشنایی با غریبهها، بحث در مورد فقر و کمبود امکانات بهداشتی و همچنین برداشتهای کلی او از آمریکای جنوبی در دهه 50 را دنبال میکنیم.
کتاب خاطرات تصویری است روشن از زندگی روزمرهی مردم آمریکای جنوبی در پرو، شیلی، بولیوی، ونزوئلا، کلمبیا و… در اواسط قرن بیستم.
رویارویی ارنستو چگوارا و آلبرتو با مهمان نوازی ساکنان روستاهای دورافتاده و دیدن رنج دهقانان فقیر ماچوپیچو، سرخپوستان پرو و معدنکاران شیلیایی انگیزهای است برای تحمل سختیهای سفر. انگیزهای قوی که حتی با وجود جاده های خراب، بیماریهای پی در پی، بی پولی و خرابی موتور سیلکت ذره ای از شدت آن کم نمی شود.
در امتداد این سفر است که، جرقههای انقلابیگری و نارضایتی از وضع موجود بارها در اندیشهی ارنستوی جوان به طور جدی پدیدار می شود و ذهن عدالت خواه او را به چالش میکشد.
” با نزدیک شدن به معادن [شیلی] احساس میکردیم چیزی گلوی ما را می فشارد. صحرایی در مقابلمان گسترده شده بود که حسی از ملال به جانمان میریخت. کوههای بیحفاظ در برابر توفان و باران مجبور شده بودند ستون فقرات خود را به معرض تماشا بگذراند.آنها سن واقعی زمین شناختیشان را فاش میساختند. با وجود این، ثروت هنگفت در دل آنها خوابیده بود و انتظار بیلهای مکانیکی را میکشیدند تا بیایند و تمامی آن ثروت را یک جا ببلعند. ما خوب میدانستیم که در آن سوراخهایی که معدنش مینامیدند، قهرمانهایی بی نام و نشان مدفون شدهاند. آنها آمده بودند رزق خود را از طبیعت طلب کنند، اما در عوض مرگ نصیبشان شده بود. البته طبیعت سخاوتمند بوده است اما اربابان طمّاع چنین نبودهاند.”
و شاید بزرگترین رهاورد این سفر، تبدیل ارنستوی جوان به یک فعال انقلابی و تغییر مسیر زندگی او برای همیشه است.
در ادامه ی سفر، ارنستو چگوارا و آلبرتو به مجتمع جذامیان واقع در جنگل های آمازون می رسند و تا روز تولد بیست و پنج سالگی ارنستو در ژوئن 1952 به کار داوطلبانه و کمک به بیماران مجتمع میپردازند و در نهایت این سفر است که ارنستو پس از آشنایی با مردی ناشناس و مکالمهای کوتاه با وی برای انقلاب آماده میشود و تصمیم میگیرد که زندگی خود را وقف مردم کند. مکالمهای که در آن، نوعی پیشگویی از سرنوشت “چه” (مخفف چگوارا) نمایان است:
“گفتم: «کیستید؟» خندید و گفت: « من منم!» و ادامه داد: « مردم را دریاب! هرگز سازش نکن! آری کسانی که سازش نمیکنند، میمیرند اما مرگشان عین حیات و زندگانی است. آری تو نیز میمیری اما در چهرهات نشانی از مرگ نخواهد بود. از گلوله نترس! تو روح گلولهای. گلوله از زبان تو سخن خواهد گفت و از عمل تو شلیک خواهد شد. تو همان اندازه مفید هستی که من هستم. آه! تو نمیدانی که تا چه اندازه کمکهایت به مردم مفید است؛ مردمی که تو را قربانی خواهند کرد”
در سال 2004 از کتاب “خاطرات سفر با موتورسیکلت” فیلمی با همین نام به کارگردانی Walter salles، با بازی Gael García Bernal و Rodrigo de la Serna ساخته شده است.