ادونچر و سفرموتورسوارینام آوران

اولین زن موتورسوار انگلیسی که به دور دنیا سفرکرد

این داستان سفر 57000 کیلومتری زن 23 ساله ای به نام Elspeth Beard به دور دنیا است. سفری که دو سال بطول انجامید و در آن از فناوری و تجهیزات مدرن خبری نبود. او که یک موتورسوار و معمار زبردست است در اوایل دهه 1980 سفری انفرادی با موتورسیکلت به دور دنیا سفر کرد و تبدیل به اولین زن موتورسوار انگلیسی شد که به این مهم دست یافته است.  او آمریکا، کانادا، مکزیک، نیوزیلند، استرالیا، اندونزی، سنگاپور، تایلند، مالزی، هند، نپال، پاکستان، ایران، ترکیه و اروپا را برای ساختن این رکورد با موتورسیکلت بی ام و خود طی کرد.

او در حال حاضر مشغول حرفه اصلی خود یعنی معماری است. تخصص او ساخت و بازسازی ساختمانهای جالب و غیر معمول است. منزل خانم برد در جنوب شرقی انگلستان یک برج آب ویکتوریایی است که او آن را به خانه خود تبدیل کرده است. او از موتورسواری با کلکسیونی از موتورسیکلت های خود  – که شامل موتورسیکلت BMW R60 / 6 که دور دنیا را با آن طی کرد نیز می شود – لذت می برد.

1- آماده شدن برای سفر

من یک بی ام و BMW R60 / 6   مدل 1974 داشتم که قبل از عزیمت، تا آنجا که می توانستم درباره اش اطلاعات کسب کردم. چطور؟ یک کتابچه راهنمای Haynes خریدم و شروع به بازکردن قسمتهایی از موتور کردم تا درک اولیه ای از نحوه کارکرد و تعمیر آن پیدا کنم. موتورسیکلت من درطی هشت سال عمر قبلی خود تا آن زمان، 72000 کیلومتر کار کرده بود. پس من تصمیم گرفتم که همه سیم ها را عوض کنم، یک باتری جدید برایش بخرم، همه روغن ها را عوض کنم و لاستیک های جدید روی آن نصب کنم. سر سیلندر را هم برداشته ویک واشر(گسکت) اضافی روی آن بستم تا تراکم انجین را کم کنم. واقعاً نمی دانستم چه کاری انجام می دهم اما یک دوست مکانیک در نمایندگی BMW کارم را تایید کرده بود.

2- تجهیزات

در مقایسه با استاندارد های امروزی، تجهیزات من خیلی ساده و ابتدایی بودند. یک کلاه موتورسواری هشت نه ساله تمام رخ، یک کاپشن و چکمه چرم و یک جفت شلوار کتانی (با پوشش روغنی ضد آب) چیزهایی بودند که من در تمام دو سال سفر از آنها استفاده کردم.

3- بار و بندیل

همه بار و بندیل خود را دریک کیف دوطرفه خورجینی (Soft Panniers)، یک کیف روی باک و یک کیسه نایلونی که با طناب روی زین میبستم جا داده بودم که تا سیدنی در استرالیا همراه من بودند. در سیدنی رفتم دنبال چیزی که محکم ترباشد و بهتر جوابگوی نیازهای چنین سفری. در آن زمان چیزی به اسم باکسهای آلومینیمی برای موتور وجود نداشت و من مجبور شدم تا خودم آنها را بسازم. من ورق آلومینیم را روی نبشی های آلومینیم پرچ کردم و جعبه های آلومینیمی مقاومی از آنها ساختم و درز های آن را با خمیر سیلیکون آببندی کردم. اینگونه بود که با هزینه کمی دو جعبه بغل و یک تاپ باکس خوب و قفل داربدست آوردم.

4- تحقیقات سفر

در آن روزها کتابچه های راهنمای سفر هنوز همه گیر و دردسترس نبود و حتی برای آمریکا و نیوزیلند چیزی پیدا نکردم. بنابراین تنها سراغ جاهایی میرفتم که در باره آنها از دیگران میشنیدم. پرسیدن از محلی ها، توریستها و سراغ دفاتر توریستی رفتن برای گرفتن اطلاعات کار دایمی من بود.

5- ویزا

چون نمیشد خیلی برنامه ریزی دراز مدتی داشت و ممکن بود هر روز همه چیز تغییرکند بنابراین، وقتی اقدام میکردم که یا به پشت مرزهای آن کشور رسیده بودم یا قصد رفتن قطعی به آنجا را داشتم. مثلا وقتی در هند بودم هر روز درباره جاده های پاکستان و اوضاع سیاسی آن با تعداد زیادی از افراد صحبت میکردم. وقتی به نتیجه رسیدم که وضعیت برای رفتن مناسب است برای ویزا اقدام کردم درغیر اینصورت به دنبال فرستادن موتورسیکلتم به جایی درآفریقا میرفتم.

6- دوستان، فامیل وحامیان

پدر و مادرم هیچ علاقه ای به سفر من نشان ندادند. مادر من که در اورژانس کار کرده بود و با تصادفات سر و کار داشت، از موتور متنفر بود و تمام تلاش خود را برای جلوگیری از این کار انجام داد. او حتی تهدید کرد که من را از ارث محروم خواهد کرد. اما مقاومت والدینم فقط عزم من را جزم تر کرد. بی علاقگی ظاهری آنها تنها راه مقابله با سفر من بود. میدانستم که مثل هر مادر خوب، او نگران فرزندش بود و از نظر او زندگی من در مسیر اشتباهی افتاده بود.

فکر می کنم بیشتر دوستان و خانواده ام فکر می کردند که یکی دو ماه بعد برمی گردم. هیچ کس واقعاً باور نمی کرد که من این کار را انجام دهم وگاهی احساس می کردم که آنها تصمیم مرا جدی نگرفته و نوعی شوخی تلقی میکنند.

من عکسی از خودم را با موتورگرفتم و برای نشریات مرتبط با موتورسواری فرستادم. به آنها پیشنهاد نوشتن و ارسال مقاله را دادم به امید اینکه علاقه یا حمایتی ازآنها دریافت کنم. اما جواب دلگرم کننده ای دریافت نکردم.

7- زندگی روی موتور وجاده

دشواریهای زیادی را از سر گزراندم:تصادف، بیماری، بوروکراسی های اعصاب خردکن، و راندن در کشورهای درحال جنگ. سرجمع فکر می کنم که راندن در استرالیا از نظر فشار جسمی سخت ترین و موتورسواری در هند از نظر روحی بسیار سخت بود. در مقابل این سختی ها، احساس می کردم که یک کاوشگر در حال ورود به دنیاهای ناشناخته ام و درنتیجه راضی بودم.

8- زن تنهای موتورسوار

مزیتی که در آن زمان داشتم این بود که وقتی با لباسهای موتورسواری سواربرموتورسیکلتم بودم، هیچ کس فکر نمی کرد که این یک زن باشد. بنابراین احساس امنیت بیشتری می کردم. در بعضی کشورها وقتی از موتور پیاده می شدم، تا آنجا که میشد کلاه ایمنی خود را برنمیداشتم وآنها فرض می کردند که یک مرد هستم. اما این کار همیشه امکان پذیر نبود و گاهی نیز توجه ناخوشایندی را متوجه خود میدیدم. مطمئن نیستم که امروزه اوضاع بهتر شده باشد، فقط کمی متفاوت تر شده است.

در برخی از کشورهای کمتر توسعه یافته احساس میکردم که آنها از دیدن زنی سوار بر موتوری بزرگتر از تصورات آنها بسیار متحیر شده و با دیدن من خشکشان میزد. آنها شوک زده به من نگاه میکردند و نمیتوانستند آنچه را می بینند باور کنند. این موضوع به نوعی احساس امنیت درمن را تقویت میکرد. اما دیگر از این خبرها نیست و همه چیز عادی شده است.

 

9- نامه نگاری

در آن زمان اوضاع ارتباطات بسیار متفاوت بود و من فقط هر 3-4 ماه یکبار نامه هایم را از دفاتر پستی از قبل تنظیم شده در طول مسیر می گرفتم. دوستان و خانواده تا تاریخ مشخصی مثلا به دفتر اصلی پست در دهلی یا هرجای دیگر نامه می نوشتند و من نامه ها را از آنجا میگرفتم. وقتی مسافرت را شروع کردم و در آمریکا، نیوزیلند و استرالیا بودم، سعی میکردم هر 3-4 هفته یک بار تلفنی با خانه تماس بگیرم. اما بعد از آن فقط هر 3-4 ماه نامه دریافت می کردم. گرفتن نامه ها کار آسانی نبود زیرا باید مسیری را از قبل برایش برنامه ریزی میکردم. این کار در بعضی از نقاط جهان تقریباً غیرممکن بود. معمولاً کار را ساده میکردم و برای گرفتن نامه هایم بیشتر به ادارات پست در پایتخت کشورها تکیه میکردم چون می دانستم روزی ازآنجا گذرخواهم کرد.

10- موتورسیکلت

موتورسیکلت من یک موتور ادونچری آفرود نبود چون اصلا چنین چیزی وجود نداشت. فکر می کنم در صورتی که مجبور باشید، هرموتورسیکلتی را میشود در هرجایی که بخواهید برانید. فقط سرعت حرکت و راحتی متفاوت است. برای خود من مهم این بود که  بتوانم موتورسیکلتم را درهر جایی درست کنم و راه بیفتم. قبل از ترک انگلیس هرگز خارج از جاده سوار نشده بودم و اولین برخوردم با جاده های خاکی نیز در استرالیا بود.

در اکثر کشورها تعمیرگاه موتور سیکلت وجود نداشت، بنابراین لوازم یدکی  را با خودم حمل میکردم و موتورسیکلت را خودم تعمیر میکردم.

با همه این گرفتاریها، فکر می کنم آنزمان دورانی طلایی بود و من بسیارخوش شانس بودم که توانستم در آن موقع سفرکنم. موتورسیکلتها (دست کم موتورهای بی ام و) قابل اعتماد بودند. آنها ساده بودند و هنوز مملو از تجهیزات الکترونیکی نشده بودند و تعمیرآنها کنار جاده هر جاده ای امکان پذیربود و  خلاصه هنوز تکنولوژی زندگی ما را تسخیر نکرده بود. اگرچه فناوری های جدید از بسیاری جهات عالی است، اما برخی از ماجراجویی های واقعی به همین دلیل از دست رفته است. درفقدان تکنولوژی های امروز، شما میدانستید که باید به تنهایی از پس هر مشکلی برآیید. نتیجه این میشد که بسیار متکی به خود پرورش مییافتید وبرای زندگی آمادگی بیشتری داشتید.

11- نقشه ها

نقشه های چاپی آنزمان ساده بودند و من تنها یک نقشه برای کل شبه قاره هند و پاکستان و ایران داشتم که روی آن جاده های اصلی نشان داده میشد. تا یکسال این تنها نقشه ای بود که داشتم و مانند جانم از آن مراقبت میکردم. تمام علایم جاده ها در تایلند به زبان تایلندی بود و من چهارروز تمام در بانکوک به دنبال نقشه دو زبانه میگشتم. اوقات زیادی را بخاطرگم شدن، دنبال کردن جهت حرکت خورشید، سوال پرسیدن از مردم محلی وراندن بی هدف برای رسیدن به نقطه ای که بتوانم موقعیت خود را بیابم ازدست دادم.

12- عکاسی

یک دوربین Pentax K1000 به همراه داشتم که بسیار عالی، ساده و مقاوم بود و از حلقه های فیلم 35 میلی متری استفاده می کرد. چون فقط میتوانستم 36 عکس برای هرحلقه فیلم بگیرم، هر فریم برایم ارزشمند بود. هر کجا که امکان داشت فیلم را برای ظهور و چاپ میدادم و عکس ها را به خانه میفرستادم. عادت داشتم که اول عکسهای چاپ شده را به خانه بفرستم. وقتی می شنیدم که رسیده اند آنگاه نگاتیوها را هم می فرستادم. چون فقط در بعضی از کشورها میتوانستم فیلم بخرم باید برنامه ریزی میکردم که مشکلی پیش نیاید. مثلا قبل از ترک سنگاپور، 9 حلقه فیلم خریداری کردم که 345 عکس برای هند ، نپال ، پاکستان ، ایران و ترکیه به من داده است.

13- درسهای زندگی

دو سالی که در جاده گذراندم زندگی من را کاملاً تغییر داد و از من کسی ساخت که امروز هستم. واقعیت این بود که علی رغم همه احتمالات منفی، زنده مانده بودم و موفق شده بودم. من تغییر کرده بودم و دیگر از هیچ چیز نمی ترسیدم. من در مورد خودم چیزهای زیادی آموختم که باعث افزایش اعتماد به نفس من شد. یاد گرفتم که خارج از چارچوب فکر کنم و خیال پرداز و مبتکر باشم، ویژگی هایی که از آن زمان به بعد در زندگی و کار خود به کار بستم.

فقط با گذشت زمان بود که فهمیدم چگونه این سفر، بقیه زندگی ام را شکل داده است. روند نوشتن کتابم (Lone Rider) باعث شد که به گذشته نگاه کنم و به تمام مهارتهای زندگی بی بدیلی که آموخته ام پی ببرم.

فکر می کنم یکی از سخت ترین کارها ترک کردن جا ومکان و حرکت بطرف نقطه  ای نامعلوم است. آسان است که همیشه خود را متقاعد کنید الان زمان مناسبی برای حرکت نیست. شخصا عادت داشتم حتی در طول سفر، حرکت خود را به تعویق بیندازم، وقتی برای مدتی در جایی توقف می کردم، حرکت بعدی برایم دشوار بود. هرگز آسان نیست که خود را از آنچه با آن آشنا هستید و با آن احساس راحتی میکنید جدا کنید. اما تا زمانی که این کار را نکنید رشد نخواهید کرد و خود را نخواهید شناخت. حرکت کنید، مهم این است که با مسایل روبرو شوید و بر ترس خود غلبه کنید.

من به هر زنی که قصد سفر به تنهایی را دارد توصیه میکنم که ترس خود را کنار بگذارد. بدانید بیشتر افرادی که در این راه با آنها ملاقات خواهید کرد، مهربان، مفید، دوستانه و خوشامدگو خواهند بود.

مهدی شیرزادی

نویسنده و مترجم، دوستدار دنیای موتور و موتورسواری

نوشته های مشابه

5 دیدگاه

    1. تعداد زنان ایزانی که با موتور به مسافرت های دور دنیا میروند کم نیست و روبه افزایش است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا